May 16, 2006
هيچ كس واقعاً نمي تونست كاري كنه؟
چهار نفر بودند. اسمشان اين ها بود:‌ همه کس، يک کسی، هرکسی، هيچ کس.
کار مهمی در پيش داشتند و همه مطمئن بودند که يک کسی اين کار را به انجام می رساند. هرکسی می توانست اين کار را بکند،‌ اما هيچ کس اين کار را نکرد. يک کسی عصبانی شد، چرا که اين کار، کار همه کس بود، اما هيچ کس متوجه نبود که همه کس اين کار را نخواهد کرد. سرانجام داستان اين طوری تمام شد که هرکسی يک کسی را سرزنش کرد که چرا هيچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد.
اين ماجراي هر روزه ما رو مي سازه !! وقتي مي خونمش مي بينم كه هميشه همينجوريه، به هركسي ميگي تو شروع كن ، ميگه نه !چرا هيچ كس كاري نمي كنه؟ درحالي كه واقعاً وقتي انجام ميشه كارها كه همه كس با هم انجامش بدهند.
ولي... اين روزها زيادي از حد خودمون رو دوست داريم در نتيجه دلمون نمي خواد كاري كنيم كه باعث بشه خسته بشيم! من كه اميدم رو از دست نميدم انقدر منتظر مي مونم تا بالاخره هركسي بتونه يك كسي بشه تا شايد همه كس هم بتونه جاي هيچ كس رو بگيره و دنيا بشه گلستان ;)
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 9:23 AM | Permalink |


0 نظرات بهاري شما: