ديروز داشت يه اعترافي ميكرد:
اينكه از وقتي تصميم گرفته براي كنكور فوق ليسانس درس بخونه
و براي هر روزش يه برنامه سفت و سخت پياده كرده
و زمانش اصلاً به هدر نميره،
تازه روحيه قديمها رو پيدا كرده،
روحيه اي كه با گذشت شش سال از دانشگاه ديگه داشت از دست ميداد:
روحيه سر به سر گذاشتن دوستان،
روحيه شيطنت دوران جواني،
اينكه از وقتي تصميم گرفته براي كنكور فوق ليسانس درس بخونه
و براي هر روزش يه برنامه سفت و سخت پياده كرده
و زمانش اصلاً به هدر نميره،
تازه روحيه قديمها رو پيدا كرده،
روحيه اي كه با گذشت شش سال از دانشگاه ديگه داشت از دست ميداد:
روحيه سر به سر گذاشتن دوستان،
روحيه شيطنت دوران جواني،
تمركزش رو اطرافيان
و ...
حتي وقتي كارهاي خونه رو انجام ميده احساس خستگي نمي كنه،
حتي وقتي كارهاي خونه رو انجام ميده احساس خستگي نمي كنه،
كاري كه هميشه براش مايه عذاب بود و سعي ميكرد تا حد ممكن ازش بزنه.
شبها دير ميخوابه و روزها زود بيدار ميشه،
شبها دير ميخوابه و روزها زود بيدار ميشه،
ولي احساس خستگي نمي كنه.
خلاصه خيلي خوشحال بود.
خلاصه خيلي خوشحال بود.
Please refer to my previous poem comment on your previous post ( ye rooze ziba ) albatte hezar bar !