Sep 4, 2006
سگ
من ميخوام يه اعترافي بكنم:
امروز صبح كه ماشين رو از حياط آوردم بيرون
ديدم كه يك حيواني داره وارد حياط ميشه
باز فكر كردم كه گربه اي است كه هميشه عادت دارد
وقتي در حياط باز است وارد شود
ولي اين بار ...
يك سگ بود!!
خب خيلي هم شجاع نيستم...
تنها كاري كه كردم اين بود كه دوباره با ماشين وارد حياط شوم
بلكه بترسد و برود بيرون
ولي رفته بود توي يكي از باغچه ها و كز كرده بود
حتي پياده هم شدم و با پا تهديدش كردم
ولي از دست و پاي كم و بيش زخمي اش متوجه شدم
كه قبلاً بلاهايي سرش آمده كه اين تهديد من تأثيري نداشته باشد.
خلاصه مدتي چشم در چشم هم مانديم.
و او سرش را انداخت پايين و به سمت انتهاي حياط رفت.
من هم سرم را انداختم پايين و آمدم شركت.
خوشبختانه درهاي ورودي به ساختمان بسته بودند.
ولي اينكه اولين همسايه اي كه بعد از من از خانه خارج خواهد شد
چه عكس العملي نشان خواهد داد...نميدانم
اميدوارم كسي ببيندش و بيرونش كند.
حالا از حياط يا كلا از دنيا برايم مهم نيست.
به هرحال دچار كمي وجدان درد شدم.
به خاطر اينكه اقدامي اساسي در خارج ساختن آن جانور موذي انجام ندادم. ;)
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 9:12 AM | Permalink |


1 نظرات بهاري شما: