Oct 3, 2006
جشن تولد
وقتي باهات ساعت سه و سي دقيقه تلفني صحبت كردم
احساس كردم اطرافت ساكته و طبيعتاً نمي توني نه تو راه باشي و نه تو شركت
ولي خب سوالم هم فقط اين بود كه راه افتادي؟
و تو هم جواب دادي بله!
كمي ديرتر از معمول رسيدم چون بايد كادوت رو از خانه مامان اينا برميداشتم،
وقتي رسيدم ماشين سرجاش بود و در آپارتمان هم بسته
نميدونم چرا يه حسي گفت بايد خونه باشي و از قصد در رو كامل قفل كردي.
وارد كه شدم...
تزئينات خونه با اون كاغذ رنگي ها و بادكنكها واقعاً خوشحالم كرد
و پشت سرش ، سرك كشيدن تو از اتاق خواب
با همون نگاه قديمي و آشنا كه نشان از انجام يه كار قايمكي است،
باعث شد...
مطمئنم تو چشمام همه اش رو خوندي.
من تنبل هنوز كادوت رو كامل آماده نكرده بودم.
به بهانه لباس پوشيدن رفتم تو اتاق و در رو كامل بستم
كاري كه معمولاً انجام نميدم.
ميدونستم كادوم چيه، خودت قبلش بهم گفته بودي.
ولي وقتي كيسه رو دادي بهم ، دو تا كادو توش بود.
دومي... يه كادوي كوچك استوانه اي بود كه موقع تكون دادن
صداي ساچمه اي از داخلش رو ميشد احساس كرد.
كادوي تو هم كه هموني بود كه لازم داشتي
براي اينكه بتوني راحت تر و اطلاعات بيشتري رو بريزي رو موبايلت
كادوي دوم من هم يادآور كودكي ها بود...
يه اسباب بازي حباب ساز و البته به قول خودت از نوع مدرنش
با دو تا حلقه كه كف صابون دَرِش جمع ميشه!
براي آماده كردن همه اونا ، مجبور شده بودي صبح از شركت مرخصي بگيري
كه ميدونم براي اينكار حتماً تو دردسر زيادي افتادي
براي همه چي ممنونم و دوستت دارم.
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 9:47 AM | Permalink |


1 نظرات بهاري شما:


  • At 10/04/2006 7:13 AM, Anonymous Anonymous

    براستی صلٌت کدام قصیده ای اِی غزل
    ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب
    از دریچه تاریک ؟
    نگاه از کلام تو ایمن میشود
    چه مومنانه نام مرا آواز میکنی