شنبه همكار كنار دستي قندون روي ميزش رو كه پر از مورچه شده بود
برد گذاشت تو آشپزخونه.
روز بعدش من هم متوجه شدم كه قندون من هم از اين مسأله
در امان نبوده .
حالا از ديروز كار من شده فوت كردن مورچه ها از رو دست
و بدنم.
همه اش هم احساس مي كنم كه يه چيزي رو بدنم داره راه ميره
حس خوبي نيست چون همه اش فكر مي كنم
گوشم داره ميخاره يا...
برد گذاشت تو آشپزخونه.
روز بعدش من هم متوجه شدم كه قندون من هم از اين مسأله
در امان نبوده .
حالا از ديروز كار من شده فوت كردن مورچه ها از رو دست
و بدنم.
همه اش هم احساس مي كنم كه يه چيزي رو بدنم داره راه ميره
حس خوبي نيست چون همه اش فكر مي كنم
گوشم داره ميخاره يا...
ياد كارتون مورچه و مورچه خوار افتادم
ميترسم دو روز ديگه ببينيم يكيشون گذاشتدت رو سرش و داره آواز ميخونه و ميبردت واسه زمستونش