Oct 28, 2006
يادت گرامي
پارسال اولين جايي كه اومديم براي عيدفطر
با ماشين نو خونه شما بود
ماشيني كه مدلش هفته بعدش شد
آدرس خونه هميشگي ات...
امسال هم اولين جا خونتون بود
ولي فقط عكست رو ديوار روبرويي
به آدم خوش آمد مي گفت.
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 10:24 AM | Permalink |


3 نظرات بهاري شما:


  • At 10/28/2006 11:24 AM, Blogger Coral

    .... می دونی؛ وقتی هر موقع اسمش می یاد اشکام شر شر می ریزن؛ یاد خودمو تو می افتم که اون همه یک بند اشک ریختیم.

    بقیه هم می تونن مسخرمون کنن.

    ولی من الان بازم دارم گریه می کنم...

    خوبه که بیست روز دیگه سالگرده و می تونیم یه دلی از عزا در بیاریم...

     
  • At 10/28/2006 2:49 PM, Anonymous Anonymous

    کم شدن تعداد عزیزانِ دلِ آدم، یعنی داری علاوه بر بزرگ شدن، پیر هم میشی
    من از سال 74 ، شروع کردم

     
  • At 10/28/2006 3:59 PM, Anonymous Anonymous

    مادر بزرگ


    پنجره ام را باز می کند

    صبح بخیر!

    و سیب هایش روی میزم می گذارد
    شاخه ای که برگ ها را زرد نمی خواهد


    این گوشه آخر چقدر کز می کنی
    که جهان در گوشه ی دیگر تمام شود پا شو!


    روی بالکن ایستاده ام
    در جوانی های خودم چشم می اندازم
    که هنوز از کنار ِ بزرگِ تو رد می شود
    و بر خرابه های این روزها روی بالکن ایستاده ست
    تا زمین در گوشه ی دیگر تمام شود

    گاهی سیب نگاهم لای شاخه ها می تکاند
    گاهی مادر بزرگ به پیرمردی که جوان است می اندیشد
    گاهی سیب های زرد پاییز را انکار می کنند
    گاهی مادر بزرگ ...
    گاهی سیب...

    دیشب خواب دیدم
    شبیه ی زندگی کردنم
    مُردم!