Dec 2, 2006
مهماني
پنجشنبه به يه مهموني دعوت بوديم،
كه شيوه نويني از دعوت رو يادم داد،
مهموني در اصل به مناسبت اومدن يكي از اعضاي فاميل از كانادا بود،
خانم صاحبخانه كه خواهر اين مهمان هم هستند،
به مناسبت اومدن برادرشون و از اينكه سالهاست اونورن و
از موسيقي ايراني و سنتي به دور هستن
از يكي از دوستانشون كه البته از حق نگذريم
نوازنده خوب سه تار بودن دعوت كرده بودن،
خود اين خانم هم البته دستي در دنياي موسيقي دارند
و اهل آواز و تصنيف و خوانندگي هستند،
و همسرشون هم يه نموره تمبك مي زنن
خلاصه خواندن ايشون و نواختن نوازنده ها
از سر شب شروع شد و
خب مسلماً مورد توجه مهمان ويژه و البته
ديگر بزرگسالان مراسم واقع شده بود
به طوريكه درخواست ادامه اون رو هي داشتند
و تازه يكسري ديگه از اعضاي خانواده هم سر شوق آمده بودند
و وسط هر آوازي يه نفر هم شعر از حافظ دكلمه مي كرد و...
حالا ما جووناي جمع چه مي كشيديم بماند،
از يك طرف حوصله مان سر رفته بود،
از طرف ديگه گرسنگي ديگه تواني برامون نذاشته بود،
البته انقدر ميوه و آجيل خورده بوديم كه ديگه حالي برامون نمونده بود،
خلاصه بعد از مدتهاي مديد ،نزديك ساعت 12 شب بالاخره بهمون شام دادن،
شامي كه برنجش از بس زيرش رو روشن كرده بودن كه گرم بشه
و خاموش كرده بودن، ته گرفته بود و ته مزه سوختگي داشت.
از من به شما نصيحت مهموني هايي كه خود صاحبخانه هنري داره نريد.
مگر اينكه اين هنر در زمينه آشپزي و تهيه غذاهاي خوشمزه باشه.
D:
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 11:20 AM | Permalink |


0 نظرات بهاري شما: