Jan 24, 2007
آبابا

يكشنبه شب رو تا صبح تو خواب تو خونه اونا بودي
داشتي از پنجره شون بيرون رو نگاه مي كردي و
تو آسمون دو تا ماه كامل رو ميديدي،
به هر‌كي هم مي‌گفتي مسخره ات مي‌كرد.
صبح كه بابا بهت زنگ زد،
شك نكردي كه اون دو‌تا ماه خودشون بودن،
آبا و آبابا كه حالا هر دوشون تو آسمون پيش همه‌ان
آبابايي كه بعد از رفتن آبا روز به روز كوچكتر و كوچكتر ميشد،
آبابايي كه باز نمي‌دونست ناراحتي‌اش رو چطور ابراز كنه‌ و
به آبا لعنت مي‌فرستاد كه با رفتنش زندگي‌اش رو نابود كرده،
تمام مسير رو تو آژانس هم اشك ريختي و هم به خودت دلداري دادي
به اينكه خب خودش همين رو مي‌خواست و اينطوري براش بهتر شد
ولي وقتي رسيدي دم خونه‌شون و پرچم سياه آويزون از پنجره‌شون رو ديدي
و دايي كوچيكه كه هميشه از بقيه بيشتر بهشون سر مي‌زد
بغلت كرد و گفت مريم حالا من صبحها بيام با كي صبحانه بخورم
ديگه نتونستي طاقت بياري،
بعد هم كه ديگه بقيه اعضاي خانواده...
فقط ميدونم آنقدر دوست داشتني بودي كه
تو مراسمت هم همه مون فقط با به ياد‌آوردن خاطرات
تلخي لحظاتمون رو كمتر مي كرديم.
شاد باشي
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 11:03 AM | Permalink |


5 نظرات بهاري شما:


  • At 1/24/2007 12:22 PM, Anonymous Anonymous

    روحش شاد

     
  • At 1/25/2007 9:54 PM, Anonymous Anonymous

    مریم عزیزم، از خوندن این خبر خیلی ناراحت شدم. ایشالا از این به بعد فقط شادی باشه تو زندگی‌تون.

     
  • At 1/27/2007 12:13 AM, Anonymous Anonymous

    natoonestam hichi benvisam barat ...

     
  • At 1/27/2007 9:00 AM, Blogger roze

    روحشون شاد و يادشون باقي

     
  • At 1/29/2007 12:39 AM, Anonymous Anonymous

    tasliat jan kheyli behet taaliat migam hichi nemitonam begam joz inke omidvaram ke hamishe salem o shad dar kenare khanevadat bashi