May 6, 2007
ببار اي بارون، ببار
فهميدم چه ام شده،
مسافرت نرفتن عيد تأثير خودش رو گذاشته،
دلم يه مسافرت ميخواد،
دلم ميخواد از اين شهر كوفتي دور بشم
شهر سياه، شهر مرگ،
هميشه تو فيلمهاي دوران كودكيمون
وقتي فيلمش تلخ بود و ماجراي فقر و بدبختي بود،
شهر محل وقوع فيلم همينجوري ابري و دلگير
و گرم و شرجي نشون داده مي‌شد،
محله‌هاي زشت و بدقواره لندن تو اليور تويست و ...
الان تهران مثل همون محله‌هاي قرن نوزدهم لندن شده
بدون رنگ و كدر و خاكستري
دلم رنگ ميخواد،

شادي ميخواد...

 
posted by تيستو سبزانگشتي at 10:28 AM | Permalink |


2 نظرات بهاري شما:


  • At 5/06/2007 10:58 AM, Blogger roze

    چقدر عجيب غريب شدي مريم چيزي شده؟ از مريم ما اين حال و هوا خيلي عجيبه!!!!!

     
  • At 5/06/2007 11:16 AM, Blogger تيستو سبزانگشتي

    آره خيلي عجيبه، خودم هم بدم مياد از اين طرز احساس، ولي حالا شده ديگه،دلم واسه تيستو ميسوزه كه تازه ميخواست با انگشتان سبزش زندگي بقيه رو هم شاد و سبز كنه، ولي فعلا خودش افتاده تو...
    درست ميشه...فرصت ميخواد!