امروز ديگه حتي به اين مسأله كه
يه روز اون هدف بزرگي كه اين چند روزه واقعاً
از ته دل آرزو ميكنم هرچه زودتر بهش برسم،
اتفاق بيفته شك كردم،
ميترسم،
اگه نشه چي؟
اونوقت آيا ....
يه روز اون هدف بزرگي كه اين چند روزه واقعاً
از ته دل آرزو ميكنم هرچه زودتر بهش برسم،
اتفاق بيفته شك كردم،
ميترسم،
اگه نشه چي؟
اونوقت آيا ....
حسرت روزهاي از دست رفته رو نميخورم؟
در ادامه اون هدف بزرگ،
خيلي هدفهاي كوچيك و برزگ ديگه هم
تعريف كردم كه دارم يكي يكي اجراشون ميكنم،
ميترسم...
چون تمام اين كارها رو انجام ميدم كه
براي اون هدف بزرگ آماده بشم.
ولي اگه اون هدف بزرگ رو بهش نرسم چي؟
گاهي فكر مي كنم اينقدر براي خودمون قيد و بند و محدوده و زمان و راه و روش و برنامه و .... تعريف مي كنيم كه نمي فهميم تمام اون مدتي كه داشتيم برنامه ريزي و طرح مي ريختيم چطوري گذشت كاش اينقدر زندگي را سخت نمي گرفتيم و سعي مي كرديم از هرچيزي لذت ببريم