Jul 17, 2007
باورم نميشه
باورم نميشه بلاگر باز ميشه!
دچار دوگانگي شدم،
از وبلاگ ورد پرسم خوشم نمياد
پس تا جايي كه ببينم اينجا باز ميشه باز همينجا مينويسم...
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 2:35 PM | Permalink | 2 comments
Jul 3, 2007
اسباب کشی
سلام دوستان

من مجبور به اسباب كشي شدم
خوشحال ميشم تو خونه جديد پذيراتون باشم

پس اين تيستو و اين خونه جديدش

تيستو سبز انگشتي
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 1:50 PM | Permalink | 0 comments
Jun 12, 2007
اعتماد به ديگران
چند شب پيش تو خونه بابا اينا
صحبت از توانايي سريع تصميم‌گيري
و نقش اون تو زندگي افراد مختلف بود،
يعني يه جوري داشتيم دوست و آشنا رو
ارزيابي مي‌كرديم و پيشرفت و عدم پيشرفتشون
تو زندگي رو با توجه به اين مسأله مي‌سنجيديم
خوشبختانه بابا تو زندگيش خوب تصميم ميگيره
حداقلش سريع تصميم مي‌گيره،
همين هم باعث شده موفق‌تر از خيلي‌هاي ديگه باشه
كه تو زندگيشون حتي وضعيتها و موقعيتهاي بهتري
رو داشتن و به خاطر عدم قدرت تصميم‌گيري از دستشون دادن
گرچه خودش مي‌گفت كه البته خيلي جاها هم
تصميم‌گيري سريع باعث اشتباه ميشه،
ولي من اعتقاد دارم باز تعداد بيشتر تصميم تو زندگي
ممكنه يه تعدادي‌اش هم به خطا بره
ولي باز احتمال موفقيتش خيلي بيشتر از عدم تصميم‌گيريه
خلاصه،
تو همين صحبتها بوديم كه به يه نكته مهم خانوادگي
هم رسيديم،
اون هم با اين جمله بابا بود كه :
"من هميشه تو زندگيم مشورت خيلي كم مي‌كنم،
چون فكر مي‌كنم طرف مقابلم اونقدر كه من مي‌دونم
وضعيتم رو و يا من درك مي‌كنم نيست و نميدونه"
اين مسأله رو مرجان هم تأييد كرد كه خب اون هم
به همين دليل كه بقيه رو قبول نداره،
حتي تو جلسه امتحان از دست كس ديگري تقلب نمي‌كنه
و خب من هم همون لحظه به ياد آوردم كه
چه سختيهايي رو در روزهاي امتحان تحمل مي‌كردم
كه همراه خودم نكات تقلبي رو روي ميكروفيلم
(منظورم تكه كاغذهاي يادداشت كوچكه) مي‌بردم
و از روي اونا تقلب مي‌كردم،
ولي هرگز از كس ديگه تقلب نمي‌كردم!!!
امروز اين مسأله باز عينيت پيدا كرد،
تو شركت يه آزمون پيامهاي آموزشي برگزار ميشه،
كه واحد آموزش پيامهايي رو در مدتي ارسال مي‌كنه
و در انتها از اون پيامها سوالاتي رو استخراج ميكنه،
و خب مسلماً طبق قانون افزايش انگيزه جايزه‌اي هم داره،
افراد مختلف تو شركت اين پيامها رو تقسيم مي‌كنن
و با هم جواب ميدن،
بالطبع من هم تو اين امر مقدس هميشه شريك ميشم،
ولي واقعيتش اينه كه در آخرش هم امكان نداره
جوابهاي نهايي رو كه به كمك همه دوستان تهيه و جمع‌اوري شده رو
مستقيم و بدون چك كردن نهايي ارسال كنم،
هميشه خودم يه بار ديگه همه اون جوابها رو كه به همت بقيه دوستان
آماده شده ، دوباره چك مي‌كنم،
مسلماً يه تغييرات كوچكي هم توشون اعمال مي‌كنم،
يكي از دوستاني كه زحمت كشيده بود و يكسري كامل جوابها رو
براي من ارسال كرده بود،
امروز براي جواب يكي از سوالات يه آيتمي رو اضافه كرده بود
و براي من دوباره فرستاد و گفت كه بايد تو پاسخهاي قبلي اصلاح كنم،
خب واقعيتش اينه كه من اين مسأله رو خودم هم ديده بودم
و اصلاح كرده بودم و پاسخنامه رو هم به واحد آموزش ارسال كرده بودم،
اين دوست شايد ناراحت شد از اينكه بهش گفتم كه اين اصلاح رو انجام
داده ام، ولي اين اعتراف رو هم انجام دادم كه به هرحال من اين
شخصيت رو دارم و متأسفانه به هيچوجه نميتونم،
به ديگران اعتماد كامل داشته باشم.
البته اين مسأله خيلي جاها اذيتم هم مي‌كنه،
چون همه تصميم‌گيريها رو خودم مي‌كنم،
تو يه سري كارهاي شركت خودم تنهايي يه سري چيزها رو متقبل ميشم
و ....
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 1:17 PM | Permalink | 7 comments
Jun 10, 2007
فیل-خشک
آخرش این مسأله فیل خشکی
که زیر بارون ایستاده و تر شده
یقه ما رو هم گرفت
یعنی اینکه دیگه تو شرکت
به بلاگر دسترسی ندارم
پس
آپ بی آپ!
تو خونه هم که با این سرعتهای
گند و افتضاح کارتها و سرورهای مختلف
هیچی دیگه،
چیکار میشه کرد
اینجا ایران است
و ما هم به کشور خودمون افتخار میکنیم

 
posted by تيستو سبزانگشتي at 8:54 PM | Permalink | 4 comments
مسافرت

هفته پیش با دو روز تعطیلی وسطش فوق العاده بود

از پارسال تصمیم گرفتیم این دو روز تعطیلی رو

که همیشه با یه تعطیلی کنارش میشه خوب ازش استفاده کرد

رو الکی تو خونه یا جاهای تکراری هدر ندیم

پارسال رفتیم همدان

امسال هم بعد از کلی جستجو ییهویی! سرعین رو انتخاب کردیم

و رفتیم سراغ پیدا کردن یه هتل تو اون منطقه،

از اونجایی که اطلاع رسانی تو مملکت ما خیلی خفنه

و خیلی راحت میشه به همه نوع اطلاعاتی دست پیدا کرد،

بالاخره به زور و زحمت شماره تلفن سه تا هتل رو تو سرعین گیر آوردیم،

که البته یکیشون پر بود، یکیشون از نظر فضایی و قیمتی به ما نمی خورد

و تنها یه هتل مناسب بود،

که البته از اونجایی که تصمیم داریم همه کارمون رو

با تکنولوژی برتر یعنی اینترنت انجام بدیم

بالاخره تونستیم با استفاده از سایت هتل یار،

برای دو شب هتل رزرو کنیم،

البته با پیشنهاد مامی جان،

یه شب هم هتل جهانگردی سراب رو رزرو کردیم



خلاصه سه روز کامل از شهر تهران دور بودن

و البته در منطقه ای که از نظر آب و هوایی

در مقابل تهران میشه گفت خداست!

هوای عالی ، دشتهای سرسبز،

بارانهای ناگهانی،

این سه روزه انقدر ما رو بدعادت کرد

که من واقعا جمعه حاضر بودم همه چی بدم،

ولی فرداش شنبه نباشه که بخوایم بریم سرکار،

خب،

هیچی هزینه نکردم،

پس الان دو روزه که دوباره کار و محیط عذاب آورش رو

تحمل می کنم


 
posted by تيستو سبزانگشتي at 8:41 PM | Permalink | 3 comments
Jun 2, 2007
دلم سكوت ميخواد
تو يه اتاق 15 متري 7 نفر نشستن
در يك لحظه دو نفر با هم حرف ميزنن
يه نفر با موبايلش
دو نفر با تلفن روميزيشون،
البته همزمان يكيشون موبايلش هم زنگ مي‌زنه
و چون مشغول حرف زدنه،
حتي نمي‌كنه اون موبايل رو قطع كنه!
يه نفر با كاغذهاي رو ميزش ور ميره
و من....
دلم ميخواد داد بزنم
خدايا !!!
آخه كار با اعمال شاقه در اين حد؟؟
خدا رو شكر اين يه واحد مهندسي محسوب ميشه
و تا جايي كه من يادم مياد
كارهاي مهندسي يه نموره به فكر كردن هم احتياج دارن
تو اين سروصدا آخه نميشه دو رو به علاوه دو كرد
چه برسه به محاسبه و نقشه‌كشي و ....
بي‌خيال بريم موسيقي گوش بديم
مدير عزيز،
نيايي بگي چرا اون محاسبات انجام نشد؟؟
نيايي بگي چرا اين پروژه انقدر عقب افتاده،
چون خودت متهمي!
با اين فضاي كمي كه در اختيار ما قرار دادي
خودت متهمي....
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 10:45 AM | Permalink | 3 comments
May 29, 2007
چطور ممكنه
جمع شدن همزمان حس قدرت طلبي،
خود بزرگ بيني،
برتري نسبت به ديگران،
در كنار حس انسان دوستي،
محبت به همنوع،
دستگيري از ديگران
عمراً تو يه نفر بتونه اتفاق بيفته،
آخه پدر من ،
براي اينكه به يه مقامي برسي
مطمئناً،
خيلي‌هاي ديگه ناديده گرفته شدن،
خيلي‌هاي ديگه مورد ظلم قرار گرفتن،
و ...
آخه چطور ميخواي باور كنم،
تو خيلي هم به فكر همه هستي
و تمام كارهايي كه مي‌كني به خاطر بقيه است؟؟
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 1:45 PM | Permalink | 5 comments
May 28, 2007
سكوت
هميشه به نظرم وقت خيلي اهميت داشته،
حتي هيچوقت حاضر نميشم خاطره اي
يا موردي كه برام اتفاق افتاده رو براي ديگران توضيح بدم
چون احساس مي‌كنم وقتي سودي نداره،
فقط وقت طرف مقابلم رو گرفتم
و البته مهم‌تر از اون وقت خودم رو تلف كردم
كه يه اتفاقي كه برام افتاده رو
دوباره براي خودم تكرار كردم
ولي از طرفي هم چون آدم پرحوصله ‌اي هستم
خيلي از افراد خوششون مياد و دوست دارن
كه مسائلشون رو براي من تعريف كنن،
البته خب به احترام اين اشخاص،
هميشه با دقت هم گوش ميدم
و البته دوست هم دارم كه بشنوم،
ولي بعضي چيزها ديگه خيلي برام بي‌معني ميشه
و واقعاً نميتونم تحملشون كنم...
واي از وقتي كه كسي بخواد
راجع به مسأله‌اي هـــــــي توضيح اضافي بده
متأسفانه به خاطر خصوصيات شخصي
با گرفتن يك كلمه ميتونم تا آخرش برم
و هميشه توضيحات اضافي برام مصيبت باره.
خدايا چرا مردم از زبان بدن سر درنميارن،
وقتي موقع حرف زدنتون،
طرف مقابل هي اينور اونور رو نگاه ميكنه،
وقتي طرف مقابل با انگشتاش بازي مي‌كنه،
وقتي جمله‌تون رو كامل مي‌كنه
و يا....
يعني تا تهش رو رفته
يعني بسه ديگه،
يعني :

Taisez-vous
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 1:45 PM | Permalink | 4 comments
May 26, 2007
...
خدا به همرات اي خسته از شب

اما سفر نيست علاج اين درد....
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 4:04 PM | Permalink | 7 comments
May 22, 2007
رابرت كه مي‌خواست كوچك باشد

امروز تو شركت

دستام رو گذاشته بودم تو جيبهاي جلوي مانتوم

و از اتاقي به اتاق ديگه مي‌رفتم.

اولين چيزي كه به يادم افتاد

كارتون "رابرت كه مي‌خواست كوچك شود" بود،

احساس كردم دلم ميخواد

همونطوري بي خيالي طي كنم،

يه لحظه تونستم بفهمم واقعاً رابرت چه احساسي داشته.

موضوعي كه دوران كودكي درك نمي‌كرديم،

وقتي تو كارتون ميديديم كه تو محل كارش داره

خيال‌پردازي مي‌كنه...

دلش ميخواد بچه باشه...

تازه دارم دركش ميكنم.

كاش دوباره اون كارتون رو ببينم.

 
posted by تيستو سبزانگشتي at 11:51 AM | Permalink | 6 comments
زندگي
داشت درباره زني صحبت مي‌كرد
كه با يه دختر بچه سه چهار ساله به خاطر اينكه شوهرش معتاده
صاحبخونه انداختدشون بيرون
و هر جاي ديگه هم ميره تا شوهرش رو مي‌بينن
بهشون خونه نميدن
خانواده اش شهرستانن و البته
ازش هميشه ميخوان كه مرده رو ول كنه
و برگرده پيش خانواده اش.
ولي...
ميگه عاشقشه، ميگه نمي‌تونه تركش كنه،
مي‌گفت،
آشنايي كه باهاش ارتباط داره ازشون خواسته كمكشون كنن
حتي پيشنهاد داده بيارنش چند روز خونه خودشون نگه دارن
ولي مي‌گفت،
آخه مگه ميشه به يه مردي كه انقدر اوضاعش بي‌ريخته اعتماد كرد،
دو روز بعد مياد مدعي ميشه كه زن و بچه ام رو بردن،
گفتم:
فكر مي‌كني بشه به كسي كه خودش به فكر خودش نيست
كمك كرد؟
آخه اون مرد كه دلش به حال خودش نمي‌سوزه
چه برسه به زن و بچه اش،
در ثاني اون زن هم يه جورايي قابل تحمل نيست،
چون واقعيت اينه كه وقتي حاضر به ترك اون مرد نيست
يعني عملاً
دلش نه به حال خودش ميسوزه نه دخترش،
فكر مي‌كني من و تو بايد دلمون به حالشون بسوزه؟؟
ديگه از اينكه بخوام به همه فكر كنم خسته شدم،
به خودم قول دادم از اين به بعد فقط دلم به حال كساني بسوزه
كه خودشون دلشون به حال خودشون ميسوزه
كساني كه واقعاً ميخوان پيشرفت كنن
كساني كه واقعاً از شرايط زندگيشون خسته شدن،
بقيه افراد....
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 9:51 AM | Permalink | 3 comments
May 21, 2007
كنكور فوق ليسانس
با وجودي ‌كه رتبه‌هام طوري هستن كه
به احتمال 99 درصد هيچ جا قبول نميشم،
ولي نمي‌دونم چرا از اينكه جلوي
گرايشهاي انتخابي زده مجاز به انتخاب رشته
حس خوبي دارم.
فكر كنم دليل اصليش اينه كه
هيچي درس نخونده بودم
ولي ميدوني چيه؟
ته دلم...
حسرت مي‌خورم كه چرا واقعاً
هيچي درس نخونده بودم.
حيف شد، خيلي حيف...

پ.ن. از اون خانمي كه ميدونم اينجا رو نمي‌خونه
من هم نمي‌شناسمش
فقط تو جلسه امتحان از رو دستش يكي از درسها رو
تقلب كردم،
واقعاً ممنونم...
ولي يه چيز ديگه،
خيلي كند بودي خداييش،
اگه يه ذره سريعتر جواب ميدادي،
خيلي درسهاي ديگه رو هم باهات چك مي‌كردم،
شايد تأثير بيشتري تو زندگيم داشت،
پس...
به خاطر خودت و به خاطر بقيه
تو رو خدا سعي كن از اين به بعد تو كارات سريعتر باشي
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 11:17 AM | Permalink | 3 comments
May 20, 2007
برو كار مي‌كن!!
اينجا اصلاًَ احتياجي نيست كه
با اجبار و زور خانمها رو تو خونه نشوند،
چون خودشون كم كم به اين نتيجه مي‌رسن
كه اگه بخوان به اون چيزهايي كه ميخوان برسن
البته از نوع خوشگذروني و لذت بردنش
بايد سر كار نرن!!
پاييز و زمستون كه هيچي
ولي تابستون و بهار، من يكي كه از بس دنبال
كلاسهاي ورزشي و تفريحي براي بعد از ظهر
چهار به بعد گشتم و
هميشه شنيدم كه كلاسهاي ورزشي
يا شنا و ديگر كلاسهاي تفريحي براي خانمها
فقط صبحهاست ديگه كامل نوميد شدم.
پس نتيجه‌گيري اخلاقي ميشه:
يا سلامتي يا كار!!
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 9:29 AM | Permalink | 4 comments
May 19, 2007
هستي يا نه؟
ببين مثل اينكه يادت رفته كه باهم تصميم گرفته بوديد،
اقدامات اوليه اش برعهده اون بود،
اون هم كارهايي كه لازم بوده انجام داده،
از اين به بعدش بايد باهم پيش بريد،
ولي تو همراهي نمي‌كني،
چرا حتي ازش يه سوال هم تا حالا نپرسيدي كه
چطور بايد ادامه بديد!
كي بايد شروع كنيد به كار!
چرا عكس العمل خاصي نشون نميدي
چرا نمي‌پرسي ازش كه آيا بعد از انجام دادن اقدامات اوليه
به مشكلي برنخورده يه موقع؟
چرا ديگه سكوت كردي!
آيا از ادامه كار منصرف شدي؟
نكنه مي‌ترسي!
يا انقدر دچار روزمرگي شدي
كه هدفهاي خودت رو هم يادت رفته،
اگه قرار باشه همه چي رو بندازي به دوش اون كه نميشه
فكر نكنم بتونه تنهايي ادامه بده،
اصلاًَ نميشه...
البته يادش مياد وقتي ميخواست براي اينكار با كسي مشورت كنه
بهش گفته بودن كه اول مطمئن شو كه همراهي هم داري يا نه
چون كاري نيست كه تنهايي پيش ببري
حالا داره به اون موضوع ميرسه...
شايد اين هم نبايد ادامه بده
فقط يه اشاره هم كافيه!
منتظر نشونه از طرف توئه!
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 10:17 AM | Permalink | 1 comments
May 16, 2007
ناشناس يا شناس؟
ديروز با دو تا از دوستان
داشتيم درباره وبلاگ نويسي صحبت ميكرديم
و اونا هردوشون اين عقيده رو داشتن
كه خيلي علاقمند به اين نيستن كه
بخوان احساساتشون رو از طريق وبلاگ
در اختيار ديگران بذارن،
و از اينكه بعضيها كليه احساساتشون رو
با جزئيات كامل تو وبلاگشون ميذارن
تعجب ميكردن...
راستي هم خيلي جالبه اين كه بعضي افراد اينكار رو ميكنن
آخه مسئله اينجاست كه بعضيها (مثل اين تيستو سبز انگشتي)
مشخصات خودشون رو كامل نميذارن
خب اين مهم نيست...
ولي مشكل از اونجا شروع ميشه كه
وقتي وبلاگ مي‌نويسي بعد از يه مدت
دلت ميخواد كه حتماً خواننده داشته باشي
و خواننده‌هات هم حتماً برات كامنت بذارن
اونجاست كه مشكل پيش مياد،
اگه خيلي شخصي نوشته باشي،
حتماً سعي مي‌كني كه به طور كامل،
ناشناس بودن خودت رو ادامه بدي
ولي...
از اونجا كه هميشه دوستان ناديده براي آدم جذاب‌ترن،
يه روز به اينجا مي‌رسي كه دلت ميخواد
تو يه قرار وبلاگي هم ببينيشون،
و...داستان دنباله دار ميشه،
حالا مسئله اين ميشه كه اگه برات مهمه
بهتره از همون اول قيچي رو بگيري دستت و
خودت، خودت رو سانسور كني
اگه هم مهم نيست،
چرا ناشناس باشي؟؟؟
 
posted by تيستو سبزانگشتي at 1:06 PM | Permalink | 4 comments