ديروز پس از ديدن عكسهاي جشن تولد پرشين بلاگ فكر كردم كه چرا هميشه يه عده از آدمها هميشه در همه چيز پيشتاز و فعالند و در عين حال خيلي هاي ديگه هم مثل ما فقط نقش سياهي لشكر رو بازي مي كنند.
دوران دانشگاه كه بودم ، جزء افرادي بودم كه حتماً تو هر جمعي حضور داشتم ، گرچه الان هم كه فكر مي كنم باز هم هميشه حضورم به عنوان يه مصرف كننده بوده تا توليد كننده. يعني خودم دنبال تدارك براي يك جمع نبودم. فعاليت داشتم ولي نهايتش در حد برنامه ريزي اوليه !
ولي الان چي؟؟
الان ديگه كاملاً حالت انفعالي پيدا كردم حتي مصرف كننده هم ديگه نيستم. كلي زحمت مي كشم ، پيشنهاد اوليه رو ميدهم كه البته اون رو هم پيگيري نمي كنم.
بيشتر از چهار ساله كه فارغ التحصيل شدم ولي هنوز يك بار هم در گردهمايي هاي ماهانه كانون فارغ التحصيلان دانشكده شركت نكردم. تصميمي كه خيلي از مواقع با هم گرفتيم ولي عملي نكرديم.
خيلي از دوستان رو مي بينم كه تو كارهاي مختلف سرگرمند.
بهانه وقت نداشتن يك بهانه بي معني است ، خودم هم اين رو مي دونم.
بهانه خستگي از اون هم بدتره.
بهانه راههاي دور و ترافيك كه ديگه آخرشه.
بهانه احتياج به تنها بودن ، ديگه نمي دونم اين چه صيغه اي است؟؟
بهانه مردم گريزي ، آخه به چه دليل چي كمتر از بقيه داري؟
بهانه ...
بسه ديگه !
به قول نوزاد شاعر ، الان احساس مي كنيم احتياج نداريم ، وقتي پير بشيم با كله ميريم سراغ همه اين جمع ها.
اين هم بهانه خوبيه... فردايي هست كه بريم ولي آيا واقعاً فردايي هست؟